معنی ابجد صغیر

حل جدول

ابجد صغیر

ابجد صغیر همراه با اعدادش به صورت زیر هستش:
ا=1 ب=2 ج=3 د=4 ه=5 و=6 ز=7 ح=8 ط=9 ی=10 ک=8 ل=6
م=4 ن=2 س=ساقط ع=10 ف=8 ص=6 ق=4 ر=8 ش=ساقط ت=4
ث=8 خ=ساقط ذ=4 ض=8 ظ=ساقط غ=4


ابجد

فیلمی با بازی عبدالرضا اکبری

لغت نامه دهخدا

صغیر

صغیر. [ص ُ غ َی ْ ی ِ] (ع ص مصغر) تصغیر صغیر است. (منتهی الارب).

صغیر.[ص َ] (ع ص) خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر:
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
بر شاخ نار بشکفه ٔ سرخ شاخ نار
چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر.
منوچهری.
- صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده:
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
|| نوعی از اشتقاق. || قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- صغیر وکبیر، خرد و بزرگ.

صغیر. [ص َ] (اِخ) لقب محمد تاسع از ملوک بنی نصر غرناطه. رجوع به محمد تاسع شود.


ابجد

ابجد. [اَ ج َ] (اِ) نام اولین صورت از صور هشت گانه ٔ حروف جُمَّل. || نام مجموع صور هشت گانه ٔ مزبور. واین ترتیب حروف الفبای مردم فنیقیه بوده، بدین نهج:ابجد. هوز. حطی. کلمن. سعفص. قرشت. ثخذ. ضظغ... و در حساب جُمَّل، الف تا طاء بترتیب، نماینده ٔ یک تا نه و یاء تا صاد بترتیب، نماینده ٔ ده تا نود و قاف تا غین بترتیب، نماینده ٔ صد تا هزار باشد. و عرب که در افسانه های خرافی ساختن و اشعار متناسب با دعاوی باطله ٔ لغوی و تاریخی خویش جعل کردن معروف میباشند گاه بهر یک از این هشت صورت معنای خاص داده و گاه اباجاد را مثقل ابجد پسر پادشاهی یا پادشاه مدین گفته و گاه این هشت لفظ را نام فرزندان مرامر نامی واضع خط خوانده اند. و البته هیچیک بر اساسی نیست:
چنانچون کودکان از پیش الحمد
بیاموزند ابجد را و کلمن.
منوچهری.
مناقب اَب و جد تو خوانده اند از لوح
چو کودکان دبستان ز درج خط ابجد.
سوزنی.
چون حرف آخر است ز ابجد گه سخن
وز راستی چو حرف نخستین ابجد است.
انوری.
خرسند به نیک و بد خود باید بود
اندازه شناس حد خود باید بود
اول سبق تو اَبجَد آمد یعنی
بر سیرت اَب ّ و جدّ خود باید بود.
؟
- ضظغ و ابجد امری بودن، اول و آخر آن بودن. تمام آن بودن:
رادی را تو اول و آخری
حری را تو ضظغ و ابجدی.
فرخی.


حرف ابجد

حرف ابجد. [ح َ ف ِ اَ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) هر یک از حرفهای ابجد. رجوع به حروف ابجد شود:
قوی در بلاغات و در نحو چست
ولی حرف ابجد نگفتی درست.
سعدی (بوستان).


حساب ابجد

حساب ابجد. [ح ِ ب ِ اَ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تهانوی گوید: حساب ابجد حساب مخصوصی است که آن را حساب جمل نیز گویند و آن حساب عبارتست از اینکه از حروف ابجد، به طریق متداول یعنی: ابجد. هوز. حطی. کلمن. سعفص. قرشت. ثخذ. ضظغ. از الف تا طاء مهمله را برای آحاد. و از یاء تا صاد مهمله را برای عشرات و از قاف تا ظاء معجمه را برای مآت و غین معجمه را برای هزار تعیین کرده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به حساب جمل شود.

فرهنگ معین

ابجد

(اَ جَ) [ع.] (اِ.) ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارتست از: ا، ب، ج، د، ه، و، ز، ح، ط، ی، ک، ل، م، ن، س، ع، ف، ص، ق، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ. از این حروف هشت کلمه ساخته اند بدین ترتیب: ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص،

فرهنگ عمید

ابجد

ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارت است از: همزه = ۱، ب = ۲، ج = ۳، د = ۴، ﻫ = ۵، و = ۶، ز = ۷، ح = ۸، ط = ۹، ی = ۱۰، ک = ۲۰، ل = ۳۰، م = ۴۰، ن = ۵۰، س = ۶۰، ع = ۷۰، ف = ۸۰، ص = ۹۰، ق = ۱۰۰، ر = ۲۰۰، ش =‌ ۳۰۰، ت = ۴۰۰، ث = ۵۰۰، خ = ۶۰۰، ذ = ۷۰۰، ض = ۸۰۰، ظ = ۹۰۰، غ = ۱۰۰۰. = حساب * حساب جُمَّل


صغیر

خُرد، کوچک،
خردسال،
(اسم، صفت) (فقه) پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده،
(اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن،

فرهنگ فارسی هوشیار

ابجد

نام اولین صورت از صور هشتگانه حروف جمل

مترادف و متضاد زبان فارسی

صغیر

بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه،
(متضاد) کبیر

فارسی به انگلیسی

صغیر

Ling _, Minor, Underage, Y, Young

فارسی به عربی

صغیر

اقل

معادل ابجد

ابجد صغیر

1310

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری